مینا و پلنگ
قصه مینا و پلنگ رو شنیدین؟
اگه نشنیدین حتما بخونین
قصه مربوط به دختری میشه مازنی که تو روستایی تو کجور نوشهر به نام کندلوس زندگی میکرده
قصه از اونجایی شروع میشه که مینا دختر کندلوسی صدای دلنوازی داشته و هر شب تو اتاقش آواز میخوند و یه پلنگ شیفته اواز مینا میشه و هر شب کنار پنجره مینا میومده و به آوازی که مینا میخونه گوش میداد.
و این آغاز قصه عاشقانه و واقعی با طعمی از افسانه و زیبای این دو بود.شگفتی این حکایت آنجا رخ مینماید که شبی پلنگ بر اثر گلوله مردان دهکده با تنی زخمی راه جنگل رو در زمستان سرد و برفی طی میکنه و مینا به هوای یافتنش شب هنگام به سیاهی جنگل و سوز و سرما می زنه, در آن شب مینا دلش میخواست غمگین ترین ترانه و آوازشو بخونه ...
شبی سرد و تاریک مینا آواز خوان پا به جنگل مه گرفته گذاشت و برای همیشهدر چشم تر جنگل گم شد و هیچگاه خبری از امدن مینا و پلنگ در فضای دهکده نپیچید.
این قصه در حدود صد سال پیشش میان سالهای 1275 تا 1285 در یکی از روستاهای ییلاقی مازندران به نام کندلوس در کوهستانهای نوشهر در میان جنگل های انبوه و دست نخورده آن زمان به وقوع می پیوندد که شاید در جهان بی نظیر باشد.