از روزنامهخوانی طلاب تا کراواتی که به دستور نواب باز شد
به گزارش خبرنگار لرستانی، به یازدهمین بسته از گزارش خاطرات «آیتالله مهدویکنی» رسیدیم.
در این قسمت آیتالله مهدوی از جنبش «فداییان اسلام» میگوید.
نوابصفوی و فداییان اسلام
بنده
از فداییان اسلام دو خاطره دارم؛ یکی مربوط به آوردن جنازهِ پهلوی بود که
قبلاً به آن اشارهای شد. گرچه من در جرگهی فداییان نبودم، ولی هوادار
بودم وحرکت آنها برای ما طلاب جوان، خیلی جاذبه داشت و اثر خوبی هم درحوزه
گذاشت. خاطرهی دوم مربوط به جریان مسافرت ما به اردستان بود که ما را
گرفتند و کتک زدند و تبعید کردند. آن وقت مرحوم عبدالحسین واحدی در قم و
مرحوم نواب درتهران بودند. مرحوم واحدی در قم شنیده بودند که ما در آنجا
گرفتار شدهایم به آقای مولایی گفته بودند اگر این ها تا فردا نیایند ما با
گروهی از طلاب به آنجا میرویم و آنها را نجات می دهیم.
وقتی من
آمدم مرحوم واحدی مرا در همین حجرهی تهرانیها دید، گفت فلانی زود آمدید،
ما میخواستیم به آنجا بیاییم که به شما کمک کنیم. من از همان جا با مرحوم
واحدی و برادرش محمد که کوچکتر از او بود، آشنا شدم. فداییان اسلام
حجرهی تهرانیها رفت و آمد داشتند و گاهی هم مرحوم شهید نواب به آنجا
میآمدند.
مرحوم نواب یک بار به قم تشریف آوردند و درمنزلی نزدیک
مسجد عشقعلی اقامت کردند و طلاب و جمعیت زیادی به دیدار ایشان می آمدند. من
دو تا خاطره از آن روز دارم؛ یکی سخنرانی مرحوم نواب دربارهی طلاب بود.
ایشان آن وقت شنیده بودند که بعضی ازطلاب تصدیق مدرسی میگیرند و وارد
دانشکده منقول و معقول – الهیات فعلی- می شوند و به کارهای دولتی مشغول
میشوند واز زی طلبگی خارج میگردند.
به همین مناسبت ایشان درقم یک
سخنرانی کردند وبیانیه ای دادندکه در آن عین همان سخنرانی را منعکس کرده
بودند و عنوان آن، آیهی شریفهی "الیس الله بکاف عبده ..." بود.
ایشان
در سخنرانی خود به طلاب خطاب کردند که شما مگر به کفایت خداوند اعتقاد
ندارید. مرحوم نواب بیان جذاب و سحرآمیزی داشت. وقتی ایشان سخن میگفت مردم
مسحور سخنانش میشدند. به همین جهت آن روزکه سخنرانی خود را ایراد کرد
خیلی موثر بود.
ایشان، به طلبهها میگفتند:" ورثه الانبیاء"؛ شما
که " ورثه الانبیاء" هستید باید پا به پای ایشان گام بردارید و راه آنها
را ادامه بدهید و با ظلم همکاری نکنید، از این لباس بیرون نروید. این
بیانات آن روز بود که خیلی جاذب بود.
نکتهی دومی که آنجا دیدم حضور
دکتر مدرسی یزدی در جلسهی مرحوم نواب بود. دکتر مدرسی از پزشکان قم بود و
در بیمارستان فاطمی قم بیماران را ویزیت مینمود و طلبهها هم برای طبابت
نزد او میرفتند. ایشان برای دیدن نواب با کراوات به آن مجلس آمد. ایشان
داشت سخنرانی میکرد تا آمد نشست – دکتر مدرسی هم سید بود – مرحوم نواب
خطاب به او گفت: پسرعمو! آیا جدت چنین آرمی داشت؟ فکر نمیکنم اگر جدت تو
را با این لباس ببیند تورا بشناسد. اگر میخواهی آرم خاندان پیغمبر را
داشته باشی باید این را باز کنی.او یک قدری مسامحه کرد. ایشان گفت: نه!
الان باز کن. با آن جدیت و قاطعیت که مرحوم نواب داشت حرفش موثر واقع شد.
مرحوم
نواب با ویژگیهایی که داشت عدهای را تحت تاثیر قرار داده بود. من یادم
است که سران فداییان اسلام از جمله واحدی وافراددیگر میآمدند در مدرسه
سخنرانی میکردند و نماز جماعت میخواندند و صلوات های خاصی میفرستاند که
مخصوص فداییان اسلام بود.
طلبههایی که عضو فداییان اسلام بودند یا
نسبت به آنها دوستی داشتند، برخی را نام بردم. از دوستان مابیشتر مرحوم
مولایی و مرحوم شهید محلاتی با آنها همکاری داشتند. اینان بیشتراز ما
ارتباط داشتندو فعالیت میکردند. درهمان انتخاباتی که ما درقم شرکت کردیم
شهید محلاتی به تبریز رفت تا برای نامزدهای ملی فعالیت کند.
از
اطلاعیهها و نشریات فداییان، " منشور برادری" را می خواندیم که الان هم
منتشر میشود. روزنامهی دیگر آنها، یعنی روزنامه ی "نبردملت" را هم گاهی
میخواندیم. البته درآن زمان خواندن روزنامه در قم خیلی مطلوب نبود؛ یعنی
طلبه ها در حوزه، روزنامه را مخفی می خواندند.
روزنامه خواندن کار
مستهجنی بود، اگر میشنیدند که یک طلبهای روزنامه میخواند انگشتنما بود
و این روزنامههایی که ذکر شد به طور علنی خوانده نمیشد. آنطور نبود که
ما همیشه روزنامه بخوانیم. آن موقع ما در مسائل سیاسی خیلی جدی وارد
نمیشدیم، بلکه فعالیتمان بیشتر درحد هواداری از مسائل سیاسی بود که برای
فعالیتهای آیندهی ما الهامبخش و زمینه ساز بود.
من در زمان کتک
خوردن فداییان اسلام درمدرسه فیضیهی قم نبودم و چیزی که خودم دیدم این
بودکه یک روز عدهای چماقدار از طلای با چوب و چماق جلوی در مدرسهی فیضیه
ایستادهاندو پاس میدهند.برای من تعجبآور بود. آشیخ علی لر سردستهی
اینها بود و فرمان میداد. آنجا لرها و خرمآبادیها حجره هایی هم
داشتند. اینها را قبل میشناختیم که اهل خرمآباد و از علاقهمندان مرحوم
آیتالله بروجردی هستند و اظهار میکنند که از طرف ایشان مامور به این
کارها شدهاند.
شنیدیم که روز قبل سرنمار حمله کردند وبعضیها را
زدند، ظاهراً مرحوم واحدی، از کسانی بود که کتک خورده بود، آقای مولایی هم
جزو کسانی بود که از درمدرسهی دارالشفاء فرار کرده بود.
اجمالاً
همین مقدار شنیدم که روز قبل با اشاره ی مرحوم آیتالله بروجردی آنها را
تنبه نموده و از قم بیرون کردهاند. قبلاً هم با آنها حجت کرده بودند که از
کارهای سیاسی دست بردارند. پیش از این هم آنها را به مدرسه راه
نمیدادند. چوب وچماق برای این بودکه مانع ورود طرفداران فداییان اسلام
بشوند.
آیتالله کاشانی و فداییان اسلام
فداییان
اسلام و مرحوم کاشانی، در طلبههای جوان روح تازهای بخشیدند وزمینه ساز
فعالیتهای سیاسی درآنها شدند. آن وقت حضرت امام بر حسب ظاهر سخنی درمورد
مسائل سیاسی نمیگفتند، شاید در باطن علاقه مند بودند، ولی آشکارا وارد
نمیشدند.
زمینههای حرکت سیاسی در حوزه تا حد زیادی دردرجه اول
مرهون مرحوم نواب وآیت الله کاشانی بود. این دو برطلاب تاثیر نهادند وطلاب
متاثر، بعدها سطح وسیع تری را تحت تاثیر خود قرار دادند.
بر حسب
ظاهر حرکت مرحوم نواب بیشتر رنگ دینی داشت و حرکت تبلیغی ایشان بیشتر
درراستای شعائر مذهبی و جنبه های دینی بود؛ ولی مرحوم کاشانی مقطعی بود.
درمقطع بعد به خاطرهمان اصول گرایی مرحوم نواب- اگر تعبیر اصول گرا درست
باشد- نتوانستند ائتلاف را با مرحوم آقای کاشانی ادامه بدهند واز هم جدا
شدند.
تحلیل من این است که به خاطر اینکه آنها سیاسی تر بودن آقای
کاشانی به خاطر این بود که تجربه ی بیشتر داشتند وجهانی فکرمی کردند که
حرکتشان به آن سمت شاملتر وواقع بینانه تر باشد، ولی بدون تردید این دو
شخصیت روحانی و سیاسی درحوزه ها اثرگذار بودند و بیتردید درانقلاب اسلامی
ایران تأثیر فراوان داشتند.
حوزه و فداییان اسلام
همانطور
که عرض کردم در حوزه دو جریان وجود داشت؛ یکی جریان طلاب جوان بود که
خواستار تحول درحوزه و از روشن بینی بیشتری برخوردار بودند.
جریان
دوم مربوط به طلابی بود که بدبینی به حرکتهای سیاسی از ویژگی آنها بود.
نمیشود که جریان بدبین نمیخواست اصلاحی بشود ولی یک جود بدبینی با
سابقهی چندین ساله، احتمالا سی،چهل، پنجاه سال، از دورهی مشروطه وجود
داشت. احساس میکردیم که عدهای واقعا به هر حرکتی که در حوزه واقع میشد و
صیغهی سیاسی داشت با بدبینی نگاه میکنند.
در این مورد یک نمونه
عرض میکنم: در مدرسه فیضیه، سنگی بود که آنرا حجر الانقلاب میگفتند این
سنگ لب حوض مدرسهی فیضیه قرار داشت و کرسی خطا به بود و برای سخنرانی روی
آن میایستادند در ایام فعالیت فدائیان اسلام، بارها در مدرسهی فیضیه
صدای الا این حزب الله هم الغالبون بلند میشد یا در صحن مدرسهی فیضیه،
یکی از فداییان اسلام برای سخنرانیهای داغ فدائیان، جو حوزه متشنج شده
بود و عدهای میگفتند که فداییان اسلام دارند حوزه را به هم میریزند
اینها میخواهند حوزه و درس را از بین ببرند، به این ترتیب جو مخالفت علیه
فداییان اسلام به وجود آمد.
از دیگر خاطرات من دربارهی فداییان
اسلام، سخنرانی یکی از اعضای آنها معروف به سید تجریشی بود جون اهل تجریش
بود به این نام معروف گردید او از علاقمندان نواب بود او هر گاه میخواست
سخنرانی کند با الا ان حزبالله شروع میکرد و طلبهها دورش جمع میشدند یک
بار در حین سخنرانی سید تجریشی، طلبهای به نام احمد بهارلو، که منبری
بود و صدای بلندی داشت در دالان میان فیضیه و دارالشفاء پایش را محکم به
زمین زد و گفت آیت الله بروجردی از این برنامهها راضی نیست با این کار،
همه فکر کردند بمبی منفجر شده است موجی از وحشت با این کار در دل ها به
وجود آمد و طلاب فرار را برقرار اختیار کردند سید تجریشی پس از آن مانند
حضرت مسلم تنها ماند.
دستگیری و اعدام فداییان اسلام
پس
از آنکه فدائیان اسلام،"علاء" را هدف قرار دادند شناسایی و دستگیر شدند در
آن زمان من در قم سکونت داشتم دادگاه فرمایشی برای محاکمهی آنها تشکیل شد
و فورا به اعدام محکوم شدند عده ی زیادی برای نجات تلاش کردند، به خصوص
سعی میشد با وساطت آیت الله بروجردی حکم اعدام اجرا نشود،اما چنانکه
گفتهاند نگذاشتند پیش از اعدام در این زمینه خبری به آیت الله بروجردی
برسد همچنین میگویند حضرت امام در این زمینه وساطت نمود اما موفق نشد در
آن زمان آیت الله صدر از میان مراجع، از نواب پشتیبانی مینمود البته ایشان
به همین خاطر توسط بیت آیت الله بروجردی بایکوت شده بود.
منبع: کتاب خاطرات آیتالله مهدویکنی